صـخره

به جرم عشق تو ام می کشند و غوغایی است ...:... تو نیز بر لب بام آ که خوش تماشایی است

صـخره

به جرم عشق تو ام می کشند و غوغایی است ...:... تو نیز بر لب بام آ که خوش تماشایی است

یا بنت الحسین (س)

 

بسم الممتحن

سلام بر ارواح پاکی که  شما (ع) را یاری نمودن

یکی از مقامات معروف در دمشق مرقد مطهر حضرت رقیه دختر خردسال حضرت امام حسین(علیه السلام) می باشد.

در کتب و اقوال گوناگون فرزندان دختر امام حسین(ع)را هشت نفر ذکر کرده اند. یکی از این هشت دختر خانم حضرت رقیه(س) است. کلمه رقیه در اصل به معنی صعود به بالا می باشد. نام مادر ایشان شهربانو (همان شاهزاده ایرانی) بوده است، بنابراین حضرت رقیه خواهر تنی امام سجاد(ع) هستند. سن حضرت رقیه را در زمان شهادت 3تا5 سال نام برده اند.

اینگونه روایت شده که رقیه در روز عاشورا به پدر بزرگوارش گفت:(قبل از میدان رفتن اجازه بده تا تورا ببینم؛ امام حسین او را در آغوش گرفت و لبهای خشکیده دردانه اش را بوسید. رقیه گفت: بابا تشنه ام؛ شدت تشنگی جگرم را آتش زده.) تا اینکه ابی عبدالله به میدان رفت و به شهادت رسید. عصر عاشورا که دشمنان برای غارت خیمه ها یورش برده بودند در درون خیمه ها 23 کودک را یافتند و به عمرسعد ملعون گزارش دادند که این کودمان از فرط تشنگی در معرض مرگ هستند. عمرسعد اجازه داد تا آنها مقداری آب بخورند. وقتی نوبت آب خوردن رقیه رسید؛ رقیه آب را گرفت و دوان دوان به سوی قتلگاه حرکت کرد. در این میان سربازی به او گفت کجا میروی؟ رقیه گفت می روم پدرم را پیدا کنم و برایش آب ببرم. سرباز گفت آب را خودت بخور؛ پدرت لب تشنه شهید شد. رقیه به گریه افتاد و گفت پس من هم آب نمی خورم...

حضرت رقیه هربار به هنگام نماز، سجاده پدر را پهن می کرد و آن حضرت روی آن نماز می خواند. ظهر عاشورا نیز طبق عادت سجاده پدر را پهن کرد و به انتظار پدر نشست. ولی مدتی بعد دید شمر وارد خیمه شد و به غلام خود دستور داد که رقیه را کتک بزند؛ ولی غلام این کار را انجام نداد. خود شمر چنان سیلی بر صورت آن نازدانه زد که حتی عرش خدا هم نتوانست تحمل کند و به لرزه در آمد.

شهادت حضرت رقیه:

در زمان اسیری زنان خاندان نبوت برای هیچکدام از بچه ها نمی گفتند که پدرت شهید شده بلکه به او می گفتند پدرت به مسافرت رفته است. تا اینکه آنها را به سرای یزید(لعنه الله علیه) آوردند. در این میان حضرت رقیه شبی از خواب بیدار شد و بهانه پدر را گرفت. مدام گریه می کرد و می گفت پدر من کجاست؟!. من الان خواب بابایم را دیده ام... همه زنان و فرزندان حاضر در خرابه به گریه افتادند. تا اینکه یزید از خواب نحس خود بیدار شد و از ماجرا سوال کرد. به او گفتند که یکی از کودکان ابی عبدالله بهانه پدرش را کرده. آن ملعون در جواب گفت: بروید و سر پدرش را برایش ببرید. همین کار را هم کردند. رقیه پرسید این چیست؟ گفتند سر پدرت... سر پدرش را به زحمت به دامن گرفت و شروع به حرف زدن با پدر کرد. آنقدر با سر بریده پدرش نجوا کرد تا بیهوش شد.

اهل بیت آمدند و بدن این دختر کوچک را تکان دادند و دیدند که روح مقدسش از دنیا رفته است.

بعضی از مورخین نقل کرده اند که یزید دستور داد تا عمارتی بنا کنند و نقش وقایع عاشورا را در آن به نمایش در آورند و بعد اهل بیت را در آن وارد کنند...که اگر این خبر صحیح باشد حالت زنان و کودکان امام حسین و دیگر شهدای کربلا را چطور می توان درک کرد...

دختری ماند مثل گل ز حسین

چهره اش داغ باغ نسرین بود

جایش آغوش و دامن و بَر و دوش

بسکه شور آفرین و شیرین بود

طفل بود و یتیم گشت و اسیر

جای دامان، مکان به ویران داشت

ماه رویش نبود بی پروین

ابر چشمش همیشه باران داشت

وقتی آن طفل گریه، سر می داد

در و دیوار، گریه می کردند

همه خود را ز یاد می بردند

بهر او زار گریه می کردند

ورق گل کجا و سیلی کجا؟

شاخه یاس کی بریده به داس؟

دست بر جای سیلی و، می گفت-

که کجا هستی ای عمو عباس

گفت نشکفته غنچه ام، اما

لاله در داغها سهیمم کرد

دو لبم یک سخن ندارد بیش

کی درین کودکی یتیمم کرد؟

چهره ام را چو عمه می بوسید

گریه می کرد و داشت زمزمه ای

علتش را نگاه من پرسید

گفت خیلی شبیه فاطمه ای

باز تصویر من ببین، اما

خد نپنداری اشتباه شده ست

قاب اگر نیست، چهره آن چهره ست

عکس رنگی فقط، سیاه شده ست

*

و لعنه الله علی القوم الظالمین

دعام کنید.

نظرات 6 + ارسال نظر
نرگسی یکشنبه 14 اسفند 1384 ساعت 15:26

سلام برادر بزرگوار
ممنون از لطف همیشگیتون
متاسفانه هنوز فرصت نکردم ایمیلمو ببینم
در اولین فرصت می رم سراغش
ضمناً برای خوندن پست زیباتون برمی گردم
در اون مورد هم هنوز کاری نکردم ... منتظر راهنمایی شما هستم
...

اقلیما یکشنبه 14 اسفند 1384 ساعت 19:09

چندتاازکامنتهای مرا گرفتی؟
چه کارکنم تاقالب وبلاگم عوض بشه؟

اندرا یکشنبه 14 اسفند 1384 ساعت 19:32 http://endra.blogfa.com

سلام دوست خوب و نازنین من .
این پستت واقعآ که زیبا و قشنگ نوشتی دستت درد نکنه که از امام حسین و اولادش یاد آور شدی اجر به امام حسین
دوست خوبم هر وقت آپدیت میکنی من را با خبر کن خوشحال
میشم موفق و سر بلند باشی فعلآ خدا نگهدار

par یکشنبه 14 اسفند 1384 ساعت 23:21 http://dustdashtani.blogfa.com

_________***__*_**** ___________
____________**__**_____* __________
___________***_*__*_____* _________
__________****_____**___****** ____
_________*****______**_*______** __
________*****_______**________*_**
________*****_______*_______* _____
________******_____*_______* ______
_________******____*______* _______
__________********_______* ________
__***_________**______** __________
*******__________** _______________
_*******_________* ________________
__******_________*_* ______________
___***___*_______** _______________
___________*_____*__* _____________
_______****_*___* _________________
_____******__*_** _________________
____*******___** __________________
____*****______* __________________
____**_________* __________________
_____*_________* __________________
_____________*_* __________________
______________** __________________
______________* __________________


می گوید : بنویس !می خواهم بخوانم.
*
دست هایم را ببین!
نگاه کن!
خواندی آنچه را که بر خطوط آن نوشته است؟!...
*
دست هایم را بخوان!
اگر توانستی ،
ترجمه اش کن!...

زنده و پاینده باشید!

سلام
دینگ دینگ
منم همه رو دوست دارم
موفق باشی
بای

جمشید دوشنبه 15 اسفند 1384 ساعت 01:03 http://zakhme-aghl.blogsky.com

سلام دوست عزیز.نمیدونستم با هم همشهری هستیم
برات آرزوی موفقیت میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد