صـخره

به جرم عشق تو ام می کشند و غوغایی است ...:... تو نیز بر لب بام آ که خوش تماشایی است

صـخره

به جرم عشق تو ام می کشند و غوغایی است ...:... تو نیز بر لب بام آ که خوش تماشایی است

تا بیای ...

بسم المهدی

گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد
گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد   دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد 
گر عتاب است و گر ناز کدام است آن کار   که به اغیار توان کرد و به ما نتوان کرد 
من گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه کس   لیک جور این همه با خلق خدا نتوان کرد 
فلکم از تو جدا کرد و گمان می‌کردم   که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد 
سر نپیچم ز کمندت به جفا آن صیدم   که توان بست مرا لیک رها نتوان کرد 
جا به کویت نتوان کرد ز بیم اغیار   ور توان در دل بی‌رحم تو جا نتوان کرد 
گر ز سودای تو رسوای جهان شد هاتف   چه توان کرد که تغییر قضا نتوان کرد

هاتف 

 
دعام کنید

نظرات 1 + ارسال نظر
نرگسی شنبه 15 اردیبهشت 1386 ساعت 16:18 http://nargesi.blogfa.com

سلام برادر خوبم

ممنون از انتخاب زیباتون

و سپاس از حضور گرم و امید بخشتون

...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد