صـخره

به جرم عشق تو ام می کشند و غوغایی است ...:... تو نیز بر لب بام آ که خوش تماشایی است

صـخره

به جرم عشق تو ام می کشند و غوغایی است ...:... تو نیز بر لب بام آ که خوش تماشایی است

حقوق زن

بسم الحق

سلام

امروز خانم دانشور رو با آمبولانس بردن خونه. امیدوارم دیگه حالشون نا مساعد نشه در ضمن بیمارستان پارس هم پولی نگرفت.

کاش سه گانه اشون رو تموم کنن.

در ضمن به جون خودم من دختر نیستم و نمی خوام ازدواج کنم، می خوام ادامه تحصیـــــــــــل بدم...... وایشششششششش


یک ویژگی شریعتی، نوع برخوردش با خانم ها و بچه ها بود. کسانی که از نزدیک او را دیده اند، می دانند برخوردش با خانم ها واقعا انسانی بود و بسیار به مسالهء حقوق زن بها می داد. در حسینیه میزگردی تشکیل داد و درباره حقوق و مسایل زن صحبت شد. به یاد دارم روزی عده ای از خانم ها دورش حلقه زدند و به یکی از آقایان میزگرد اعتراض داشتند. چون آن گوینده گفته زن ها مکمل مردها هستند و مکمل بودن آن است که در خانه بنشینند و فرزندان خوب تربیت کنند. خانم ها به شریعتی اعتراض می کردند که سمینار گذاشته اید و می آیند از این حرف ها می زنند. شریعتی در پاسخ گفت (( تقصیر خودنان است، تا شما نشسته اید و اعتراض نمی کنید، حق تان است که همین حرف های نادرست را بشنوید!))

 دعام کنید.

از ایران خیلی بدم می یاد

بسم الله

سلام

با هام قهر کرده . چرا؟

...

آره درست شنیدی، من ِ ناسیونالیست ِ پان ایرانیست ِ عوضی ِ احساساتی این رو گفتم.

چرا چشمات گرد شده؟ باور نمی کنی هان؟ به درک ولی واست توضیح می دم که شب حداقل خوابت ببره، که نگی خاک بر سر خل شده، بهش فشار اومده، چند شخصیتی شده و ...

من از ایران بدم می یاد، چرا تو این مملکت هیچوقت ازبعد از اومدن ما آریاییها هیچی سر جاش نبوده؟ چرا همش یکی با شعارهای خوب می اومده بعد دیکتاتور می شده می شه؟ چرا همه آدم خوبش رو با فجیعترین حالت ممکن ترور جسمی یا شخصیتی کردن؟ چرا هیچوقت مظلوم ها به حقشون اونطور که براش قیام کردن نرسیدن؟ دکتر نراقی می فرمایند ما از غربیها بدی ندیدیم و ازشون بدمون نمی یاد!!!؟ پس ما خودمون گند زدیم تو این مملکت دیگه. درست؟ پس خودمون جنبش مشروطیت و نفت و هزار کوفت دیگه رو لجن مال کردیم دیگه؟ نه؟

یه جوری نگاه نکن انگار داری به یه زنجیری نگاه می کنی ولی حرفاشم قبول داری. عوضی یه خورده فکر کن... چرا می ری؟

اهه گذاشت رفت؛ ولی کاش می ایستاد تا براش بگم من از مملکتی که توش 80% دخترا حق انتخاب زندگی آینده شون رو ندارن بدم می یاد. چرا یه دختر زیر 20 سال که تو عمرش رنگ آفتاب رو ندیده (چرا ندیده؟) باید بدون اینکه نظرش رو بپرسن ازدواج کنه که تو 70% موارد تو یک هفته از هر چی مرد بیزار می شه ولی 2 راه بیشتر نداره، یا ساختن یا سوختن؟ اگه بسازه بچه های به وجود می یاره تو سری خور و ذلیلن و این می شه مملکت من که ازش متنفرم ...

من از این مملکت بدم می یاد  که یه خود فروخته به باد مثل اکبر گنجی می یاد مظلوم ترین و دانشمند ترین معلم معاصر ( شهید دکتر علی شریعتی ) رو که اگر نبود هنوز حکومت سلطنتی بود و حضرت آقا داشتن مجیز سلطنت رو می گفتن با یه سری حرف های دهن پر کن می کوبه، هیچکس هم نمی گه هوی! یارو! ببند...

من از این مملکت بدم می یاد چون مردم خوبی نداره، چون نونش نمک نداره، فهم ایجاد نمی کنه، شعور تولید نمی کنه. مجیز و چاپلوسی و دزدی و دروغگویی و حماقت  از تولیدات اصلیشه و خود بزرگ بینی، جفا، ظلم و جور، ستمگری و نامردی از تولیدات فرعی اش...

آره تو بوق کنین حرفامو. با هاش من رو بکوبید، کار دیگه بلدید و بلدم؟ من که هیچ کس نیستم ولی تو چی؟

چرا رفت؟

همه این هایی که گفتم بغض هر روز منه

من و در من می شکنه


پ.ن : فاطمه خانم پسورد یادم اومد.

دعام کنید.

 

زن

بسم الرب النسا

سلام

هیچ کسی متوجه شد سیمین بهبهانی این شاعره توانای کشور ۸۰ ساله شد و یا کسی یادی از سیمین دانشور که هم اکنون در بیمارستان پارس با حال وخیم بر تخت بیمارستان افتاده کرد؟

در اوضاع و احوال اسفناک فعلی برای مخصوصا زنان تنها راه چاره خود زنان هستند که بیدار شوند.

معلم و شاگرد

بانگ برداشتم : آه دختر
 
وای ازین مایه بی بند و باریسیمین بهبهانی
 
بازگو ، سال از نیمه بگذشت
از چه با خود کتابی نداری ؟
می خرم ؟
کی
همین روزها
 
آه
 
آه ازین مستی و سستی و خواب
معنی ی وعده های تو این است
 
نوشدارو پس از مرگ سهراب
از کتاب رفیقان دیگر
نیک دانم که درسی نخواندی
دیگران پیش رفتند و اینک
 
این تویی کاین چنین باز ماندی
 
دیده ی دختران بر وی افتاد
 
گرم از شعله ی خود پسندی
 
دخترک دیده را بر زمین دوخت
شرمگین زینهمه دردمندی
گفتی از چشمم آهسته دزدید
چشم غمگین پر آب خود را
 
پا ،‌ پی پا نهاد و نهان کرد
پارگی های جوراب خود را
بر رخش از عرق شبنم افتاد
چهره ی زرد او زردتر شد
 
گوهری زیر مژگان درخشید
دفتر از قطره یی اشک ، تر شد
اشک نه ، آن غرور شکسته
بی صدا ، گشته بیرون ز روزن
پیش من یک به یک فاش می کرد
 
آن چه دختر نمی گفت با من
 
چند گویی کتاب تو چون شد ؟
 
بگذر از من که من نان ندارم
 
حاصل از گفتن درد من چیست
دسترس چون به درمان ندارم ؟
خواستم تا به گوشش رسانم
 
ناله ی خود که : ای وای بر من
وای بر من ، چه نامهربانم
 
شرمگینم ببخشای بر من
نی تو تنها ز دردی روانسوز
 
روی رخسار خود گرد داری
 
اوستادی به غم خو گرفته
همچو خود صاحب درد داری
 
خواستم بوسمش چهر و گویم
ما ، دو زاییده ی رنج هم دردیم
 
هر دو بر شاخه ی زندگانی
برگ پژمرده از باد سردیم
لیک دانستم آنجا که هستم
 
جای تعلیم و تدریس پندست
 
عجز و شوریدگی از معلم
 
در بر کودکان ناپسندست
بر جگر سخت دندان فشردم
در گلو ناله ها را شکستم
 
دیده می سوخت از گرمی ی اشک
لیک بر اشک وی راه بستم
با همه درد و آشفتگی باز
 
چهره ام خشک و بی اعتنا بود
 
سوختم از غم و کس ندانست
در درونم چه محشر به پا بود

 سیمین بهبهانی         

دعام کنید