زن

بسم الرب النسا

سلام

هیچ کسی متوجه شد سیمین بهبهانی این شاعره توانای کشور ۸۰ ساله شد و یا کسی یادی از سیمین دانشور که هم اکنون در بیمارستان پارس با حال وخیم بر تخت بیمارستان افتاده کرد؟

در اوضاع و احوال اسفناک فعلی برای مخصوصا زنان تنها راه چاره خود زنان هستند که بیدار شوند.

معلم و شاگرد

بانگ برداشتم : آه دختر
 
وای ازین مایه بی بند و باریسیمین بهبهانی
 
بازگو ، سال از نیمه بگذشت
از چه با خود کتابی نداری ؟
می خرم ؟
کی
همین روزها
 
آه
 
آه ازین مستی و سستی و خواب
معنی ی وعده های تو این است
 
نوشدارو پس از مرگ سهراب
از کتاب رفیقان دیگر
نیک دانم که درسی نخواندی
دیگران پیش رفتند و اینک
 
این تویی کاین چنین باز ماندی
 
دیده ی دختران بر وی افتاد
 
گرم از شعله ی خود پسندی
 
دخترک دیده را بر زمین دوخت
شرمگین زینهمه دردمندی
گفتی از چشمم آهسته دزدید
چشم غمگین پر آب خود را
 
پا ،‌ پی پا نهاد و نهان کرد
پارگی های جوراب خود را
بر رخش از عرق شبنم افتاد
چهره ی زرد او زردتر شد
 
گوهری زیر مژگان درخشید
دفتر از قطره یی اشک ، تر شد
اشک نه ، آن غرور شکسته
بی صدا ، گشته بیرون ز روزن
پیش من یک به یک فاش می کرد
 
آن چه دختر نمی گفت با من
 
چند گویی کتاب تو چون شد ؟
 
بگذر از من که من نان ندارم
 
حاصل از گفتن درد من چیست
دسترس چون به درمان ندارم ؟
خواستم تا به گوشش رسانم
 
ناله ی خود که : ای وای بر من
وای بر من ، چه نامهربانم
 
شرمگینم ببخشای بر من
نی تو تنها ز دردی روانسوز
 
روی رخسار خود گرد داری
 
اوستادی به غم خو گرفته
همچو خود صاحب درد داری
 
خواستم بوسمش چهر و گویم
ما ، دو زاییده ی رنج هم دردیم
 
هر دو بر شاخه ی زندگانی
برگ پژمرده از باد سردیم
لیک دانستم آنجا که هستم
 
جای تعلیم و تدریس پندست
 
عجز و شوریدگی از معلم
 
در بر کودکان ناپسندست
بر جگر سخت دندان فشردم
در گلو ناله ها را شکستم
 
دیده می سوخت از گرمی ی اشک
لیک بر اشک وی راه بستم
با همه درد و آشفتگی باز
 
چهره ام خشک و بی اعتنا بود
 
سوختم از غم و کس ندانست
در درونم چه محشر به پا بود

 سیمین بهبهانی         

دعام کنید