بسم الله
سلام
من صخره (ف. ا) مسلمان (اسمی) شیعه اثنی اعشری و ایرانی معتقد به حق آزادی بیان و خواستار جامعه ای مبتنی بر حق رای و حاکمیت فردی و آرزومند حکومت امام مهدی (عج) هستم. در ضمن اصل تقلید رو هم قبول دارم و مقلد آیت الله العظمی آقای منتظری (دامت برکاته) هم هستم.
هیچ دلیل و گروه و اجتماعی هم من رو از این اعتقادات دور نمی کنه و روگردان نمی شم. چون من رو تو فلان جمع راه نمی دن هیچوقت دست از حق و حقیقیت بر نمی دارم؟ چون فلان شخص من رو چپکی نگاه می کنه برم هم مسلک اون شم که راستکی نگاه کنه؟
نه از این دست خبر ها نیست ... من همینم و شما یی که ادعا آزادی بیان داری و خودت رو داری تیکه تیکه می کنی (ظاهرا) شما دیگه چرا؟
من حداقل اینقدر شجاعت دارم که نظرم رو اعلام می کنم شما چی که فقط یه سری کلیشه ای (اونم نه از خودت) حرف یاد گرفتی یا یادت دادن هی می یای می گی. جواب من نیست این ها خودت هم خوب می دونی که فقط سفسطه می کنی.
ولی هیچ چیزی نمی تونه باعث شه من فساد عظیم مالی و جنسی و اعتقادی رو تو مملکت حتی در بالاترین سطوح نبینم و چشمم رو حماقت مردمم ببندم.
فرق من با تو و امثال تو می دونی چیه ؟ تو واسه این چیزها پول می گیری ولی من نه، من واسه دلم می نویسم و از رو اعتقادم حرف می زنم ولی تو واسه ... . برید خجالت بکشیدمن 25 سالم و از 17 سالگی این روش و مرام و عقیده و رفتارم بوده، شما ها چی؟ شونصد سالتون هر روز به یه آب و رنگید... یه روز واسه پهلوی خودتون رو تیکه پاره می کنید یه روز واسه مارکسیسم یه روز واسه راست شکم گنده دزد بازاری یه روز هم واسه ضد ایران ها ... البته در کل برای پول.
دلیل موفق نشدن اصلاحات تو مملکت من شما هایید که فقط محل تولدتون ایران نه بوی خونتون
اونوقتی که فک و فامیل من برای ایران خودشون رو سپر گلوله توپ می کردن شما ها فرار می کردین که یه وقت اوف نشید
فک و فامیل من یعنی ایرانی ، همون کسایی که شما ها به عرب خودفروخته شهوت پرست می فروشین
زنده باد ایران
زنده باد شیعه ای که مبلغش دکتر علی شریعتی می باشد.
مصطفا جایی فرود آمد به راه |
|
گفت آب آرند لشگر را ز چاه |
رفت مردی بازآمد پر شتاب |
|
گفت پر خونست چاه و نیست آب |
گفت پنداری ز درد کار خویش |
|
مرتضی در چاه گفت اسرار خویش |
چاه چون بشنید آن تابش نبود |
|
لاجرم چون تو شدی آبش نبود |
آنک در جانش چنین شوری بود |
|
در دلش کی کینهی موری بود |
در تعصب میزند جان تو جوش |
|
مرتضا را جان چنین نبود خموش |
مرتضا را میمکن بر خود قیاس |
|
زانک در حق غرق بود آن حقشناس |
هم چنان مستغرق کار است او |
|
وز خیالات تو بیزارست او |
گر چو تو پر کینه بودی مرتضی |
|
جنگ جستی پیش خیل مصطفی |
او ز تو مردانهتر آمد بسی |
|
پس چرا جنگی نکرد او باکسی |
گر به ناحق بود صدیق ای عجب |
|
او چو بر حق بود حق کردی طلب |
پیش حیدر خیلام الممنین |
|
چون نه بر منوال دین جستند کین |
لاجرم چون دید چندان جنگ و شور |
|
دفع کرد آن قوم را حیدر به زور |
وانک با دختر تواند جنگ کرد |
|
داند او سوی پدر آهنگ کرد |
ای پسر تو بینشانی از علی |
|
عین و یا و لام دانی از علی |
تو ز عشق جان خویشی بیقرار |
|
واو نشسته تا کند صد جان نثار |
از صحابه گر شدی کشته کسی |
|
حیدر کرار غم خوردی بسی |
تا چرا من هم نگشتم کشته نیز |
|
خوار شد بر چشم من جان عزیز |
خواجه گفتی چه فتادست ای علی |
|
آن تو یخنی نهادست ای علی |
دعام کنید.
|