همت ی دیگر باید

بسم الشاهد

 

شهید محمد ابراهیم همت
تولد:12 فروردین 1334همتی باید
ورود به دانشسرای اصفهان :1352
اعزام به کردستان : خرداد 1359
ازدواج با ژیلا بدیهیان ( متولد 1337) :دی 1360
شهادت :16 اسفند 1362

 

از پشت سر نگاهش کرد : وقتی گردنش را این طور راست می گرفت قدش بلند تر به نظر می رسید و چه سفت راه می رفت با آن پوتین های گشاد کهنه ! همین حالا دلش تنگ شده بود .خواست برود دم ماشین اما حاجی سوار شد .از سوز هوا چادرش را تنگ تر به خودش پیچید و چشمهایش را که پر آب شده بود پاک کرد.خودش را دلداری داد : بر می گردد مثل همیشه.آن قدر نماز می خوانم و دعا می کنم که بر گردد.
........
یک شب نصف شب از خواب پریدم .احساس می کردم طوفان شده.به خواهر کوچکترم گفتم : امشب طوفان بدی می شود .خواهرم گفت : نه .اصلا باد نمی آید. خوابیدم دوباره بیدار شدم گریه می کردم. خواهرم پرسید : چی شده ؟ گفتم : من از شب اول قبرم وحشت دارم . شب بعد خواب دیدم رفته ام جلوی آینه .دیدم موهای سرم همه سفید شده پیر شده ام.صبحش بچه ها را برداشتم برای کاری رفتم اطراف اصفهان. خبر را داخل مینی بوس از رادیو شنیدم.
داد زد ؟ناله کرد؟جیغ کشید ؟نفهمید ! فقط چیزی از دلش کنده شد و در گلویش جوشید .مصطفی زد زیر گریه و همه خیره خیره نگاهش کردند .چند تا از زنهای مینی بوس شانه های او را که به اصرار می خواست وسط جاده پیاده شود گرفتند و نشاندند و او دوباره داد زد .این بار اشک هم آمد گفت : نگه دارید ! مگر نشنیدید ؟ شوهرم شهید شده .
شوهرم نبود .اصلا هیچ وقت در زندگی برایم حالت شوهر را نداشن .همیشه حس می کردم رقیب من است و آخر هم زد و برد.
وقتی رفتیم سرد خانه باورم نمی شد .به همه می گفتم من او را قسم داده بودم بدون ما نرود. همیشه با او شوخی می کردم می گفتم : اگر بدون ما بروی می آیم گوشت را می برم! بعد کشوی سرد خانه را می کشند و می بینی اصلا سری در کار نیست .میبینی کسی که آن همه برایت عزیز بوده همه چیز بوده ..
(بر گرفته از کتاب همت به روایت همسر).

دعام کنید.