گر تن خاکی همی بر باد ندهی شرط نیست |
|
آب افیون خوردن و در دامن آذر داشتن |
تا سلیمانوار باشد حیدر اندر صدر ملک |
|
زشت باشد دیو را بر تارک افسر داشتن |
آفتاب اندر سما با صدهزاران نور و تاب |
|
زهره را کی زهره باشد چهره از هر داشتن |
خضر فرخ پی دلیلی رامیان بسته چو کلک |
|
جاهلی باشد ستور لنگ رهبر داشتن |
گر همی خواهی که چون مهرت بود مهرت قبول |
|
مهر حیدر بایدت با جان برابر داشتن |
چون درخت دین به باغ شرح حیدر در نشاند |
|
باغبانی زشت باشد جز که حیدر داشتن |
جز کتاب الله و عترت ز احمد مرسل نماند |
|
یادگاری کان توان تا روز محشر داشتن |
از گذشت مصطفای مجتبی جز مرتضی |
|
عالم دین را نیارد کس معمر داشتن |
از پس سلطان ملک شه چون نمیداری روا |
|
تاج و تخت پادشاهی جز که سنجر داشتن |
از پی سلطان دین پس چون روا داری هم |
|
جز علی و عترتش محراب و منبر داشتن |
اندر آن صحرا که سنگ خاره خون گردد همی |
|
وندران میدان که نتوان پشت و یاور داشتن |
هفت زندان را زبانی برگشاید هفت در |
|
از برای فاسق و مجرم مجاور داشتن |
هشت بستان را کجا هرگز توانی یافتن |
|
جز به حب حیدر و شبیر و شبر داشتن |
گر همی مومن شماری خویشتن را بایدت |
|
مهر زر جعفری بر دین جعفر داشتن |
کی مسلم باشدت اسلام تا کارت بود |
|
طیلسان در گردن و در زیر خنجر داشتن |
گر همی دیندار خوانی خویشتن را شرط نیست |
|
جسم و جان از کفر و دین قربی و لاغر داشتن |
پند من بنیوش و علم دین طلب از بهر آنک |
|
جز بدانش خوب نبود زینت و فر داشتن |
علم دین را تا نیابی چشم دل را عقل ساز |
|
تا نباید حاجتت بر روی معجر داشتن |
تا ترا جاهل شمارد عقل سودت کی کند |
|
مذهب سلمان و صدق و زهد بوذر داشتن |
علم چه بود؟ فرق دانستن حقی از باطلی |
|
نی کتاب زرق شیطان جمله از بر داشتن |
دعام کنید.