بسم المهدی
گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد
گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد
گر عتاب است و گر ناز کدام است آن کار که به اغیار توان کرد و به ما نتوان کرد
من گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه کس لیک جور این همه با خلق خدا نتوان کرد
فلکم از تو جدا کرد و گمان میکردم که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد
سر نپیچم ز کمندت به جفا آن صیدم که توان بست مرا لیک رها نتوان کرد
جا به کویت نتوان کرد ز بیم اغیار ور توان در دل بیرحم تو جا نتوان کرد
گر ز سودای تو رسوای جهان شد هاتف چه توان کرد که تغییر قضا نتوان کرد
هاتف
دعام کنید
به نام خدا
این مرد خود پرست
این دیو، این رها شده از بند
مست مست
استاده روبه روی من و
خیره در منست
***
گفتم به خویشتن
آیا توان رستنم از این نگاه هست ؟
مشتی زدم به سینه او،
ناگهان دریغ
آئینه تمام قد روبه رو شکست.
حمید مصدق
دعام کنید.
به نام خدا
میدون ِ انقلاب ُ باش: حراج ِ پنجه بوکس ُ دود!
حراج ِ زخم ُ مرگ ِ موش! حراج ِ این همه سرود!
میدون ِ انقلاب ُ باش: آدمای عروسکی!
دروغای مصلحتی! افسانه های الکی!
میدون ِ انقلاب ُ باش: هجوم ِ ممتد ِ گدا!
کمک کنین! کمک کنین، برای لبخند ِ خدا!
میدون ِ انقلاب ُ باش: پلکای منگ ِ نیمه باز!
زمزمه های دَم به دَم: نوارای غیر مجاز!
مادر ِ خسته ی میدون ِ بزرگ، از تموم ِ بچه هاش غافل شد!
یه نفر از دل ِ قصه داد کشید: کوپن ِ هفتاد ُ نه باطل شد!
میدون ِ انقلاب ُ باش: ویترین ِ این مغازه رُ!
قصه های کهنه ی شب، با طرح ِ جلد ِ تازه رُ!
هنوز توی پیاده رو، بوف ِ کور افتاده رو خاک!
هنوز با توپ ِ مرواری، دیو سیاه می شه هلاک!
ای شوفرا! ای شوفرا! میدون ِ آزادی کجاس؟
چراغ ِ سبز ِ زندگی، کجای راه بندون ِ ماس؟
خسته از این دایره ام! ای شوفر ِ مو فرفری!
من ُ از این دخمه ببر! هزار تومن هر جا بری!
مادر خسته ی میدون ِ بزرگ، از تموم ِ بچه هاش غافل شد!
یه نفر از دل ِ قصه داد کشید: کوپنای کهنه مون باطل شد!
شاید همین میدون پر از عجایب رو فقط از کنارش رد می شیم.
شاید پری کوچولو هایی رو که دارن خودشون رو قربونی می کنن و به دست دیو ها می دن نمی بینیم؟
شاید پسرک سیاه از دود و کثیفی رو زیر فشار و سنگینی کتاب و کفش و ... نمی بینیم؟
شاید اون مامور کثیف رشوه گیر رو نمی بینیم؟
شاید درد رو نمی بینیم؟
ولی میدون رو چی؟
اون رو هم نمی بینیم؟
دعام کنید.