بسم الرب الانبیا و الاوصیا و الاولیا
اَشهد أن لا اله الاّ اللّه، و أشهد أنّ عیسی (ع) روح اللّه، و أشهد أنّ محمدا (ص) حبیب اللّه
سلمان بن اسلام (= سلمان فارسى).
(000 - 36 ه )
کنیه: ابوعبداللّه، ابوالبیّنات، ابوالمُرشد.
نسب: .
لقب: فارسى، خیر، محمّدى، اصفهانى، رامهرمزی.
طبقه: صحابی
وفات : 36 ه. ق. نهم ماه صفر
همچو سلمان
بندگی کن، تا که سلطانت کنند***تن رها کن، تا همه جانت کنند
خوی حیوانی، سزاوار تو نیست ***ترک این خو کن، که انسانت کنند
چون نداری درد، درمان هم مخواه ***درد پیدا کن، که درمانت کنند
بنده شیطانی و داری، امید***که ستایش، همچو یزدانت کنند
سوی حق نارفته، چون داری طمع؟ ***همسر موسی بن عمرانت کنند؟
از چَهِ شهوت، قدم بیرون گذار ***تا عزیز مصر و کنعانت کنند
بگذر از فرزند و جان و مال خویش ***تا خلیل اللّه دورانت کنند
سر بِنه در کف، برو در کوی دوست ***تا چو اسماعیل، قربانت کنند
جسم لاهوتی اگر داری، بیا***تا به بزم قُرب، مهمانت کنند
چون علی(ع) در عالم مردانگی ***فرد شو، تا شاه مردانت کنند
همچو سلمان، در مسلمانی بکوش ***ای مسلمان! تاکه سلمانت کنند
تا توانی، در گلستان جهان ***خار شو، تا گل به دامانت کنند
همچو خاک افتادگی کن، پیش از آن ***که به زیر خاک پنهانت کنند
سیّد عباس حسینی جوهری (کلیات خزائن الاشعار، ص 28)
سلام بر سلمان پارسی
اوّلین ایرانی که برای شناسایی خدای یکتا و فرار از ظلم و ستم و بیدادگری بار سفر بست و به سیاحت و مسافرت پرداخت، سلمان پارسی (س) بود.
با توجه به هدف سلمان پارسی (س) درک میکنیم که، اگر آن همه رنج و ناراحتی را مشاهده کرد، در راه هدف عالی و الهی او ارزش داشته است و برای همین ارزش فکر و هدف اوست که رسول اکرم(ص) و خاندانش سلمان پارسی (س) را به بزرگی یاد مینمودند و از او احترام میکردند.
از آن روزی که رسول خدا(ص) سلمان پارسی (س) را خریداری کرد و آزادش نمود او را مورد لطف و مرحمت قرار داد و تا آنجا لطف رسول خدا(ص) افزایش یافت که، آنگاه که میان سلمان پارسی (س) و ابوذر (س) پیمان برادری برقرار میکرد و آنان را با یکدیگر برادر مینمود، با ابوذر شرط کرد که نافرمانی سلمان را ننماید.
آن روزی که رسول خدا(ص) با سلمان (س) درباره مبارزه با نیروی دشمن مشورت میکرد و سلمان (س) عرضه میداشت: در ایران ما، در چنین مواردی خَنْدَقْ حفر میکنند و مسلمانان از پیشنهاد سلمان (س) به تعجب میافتادند و دوست میداشتند که او را به خود منتسب گردانند و به همین منظور گفتند: سلمان (س) از ماست، رسول خدا(ص) سلمان (س) را بیش از پیش مورد لطف قرار داد و فرمود: «سلمان از ما اهل بیت است».
کار مهربانی رسول خدا(ص) نسبت به سلمان به آنجا کشید که برای دفع توهّم و یا اعتراض عدّهای فرمود: «من مأمور شدهام چهار نفر را دوست بدارم و دستور بدهم که آنان را دوست بدارند، این چهار نفر عبارتند از: علی(ع) سلمان(س) ، ابوذر(س) ، و مقداد(س) ».
سلمان (س) نه تنها مورد محبّت حضرت رسول اکرم(ص) بود، بلکه تا آنجا مورد اعتماد و امین پیامبر اسلام(ص) و علی بن ابیطالب(ع) قرار گرفت که، شب عروسی حضرت زهرا(س) مرکب سواری آن مخدّره را از جلو میکشید ورسول خدا(ص) از عقب سر، آن را میراند تا به خانه علی(ع) رسیدند.
پس از ازدواج علی(ع) هم سلمان(س) ، مشاور حضرت زهرا و رازدار آن بانوی عزیز بود و گاه و بیگاه درد دلهای آن مخدّره را برای رسول خدا (ص) و علی(ع) بیان مینمود.
سلمان پارسی (س) ، تنها در زمان زندگی خود و یا سلامتی رسول خدا(ص) و علی بن ابیطالب(ع) مورد لطف و مرحمت و ستایش نبود، بلکه پس از مرگ هم تا آنجا مورد احترام و عنایت این خانواده بود که حضرت صادق(ع) در این باره، مورد اعتراض قرار میگرفت!
ولی آن حضرت در برابر اعتراضات دیگران میفرمود: «علت اینکه من سلمان (س) را به نیکی یاد میکنم این است که، او دارای سه خصلت بود: خواسته علی(ع) را بر خواسته خود مقدّم میداشت، فقرا را دوست می داشت و آنان را بر ثروتمندان برتر میدانست، و دوستدارعلم و دانشمندان بود».
و
خواستم بسیار گویم در حق این بزرگ انسان و یار با وفای خدای تعالی، این واقعه در نظرم آمد که خود اصل و ختم کلام است، ترجمه آن تقدیم تان ؛
ابو جعفر منصور(لعین)، با عنوان «مُستنصر» خلیفه عباسی، هم وقتی با «عزّ الدین حسن بن حمزه اقساسی» که مردی فاضل و ادیب و شاعر و از اشراف بود، برای زیارت قبر سلمان پارسی (س)، میرفت، در راه به «عزّ الدین» گفت: یکی از دروغهایی را که غلات شیعه و دوستداران علی بن ابی طالب(ع) مطرح میکنند، این است، که میگویند: علی(ع) طی یک شب به هنگام وفات سلمان، برای غسل دادن وی، از مدینه به مداین رفت و باز به مدینه برگشت!
اما «عزّ الدین حسن بن حمزه اقساسی» یا به قول صحیحتر «ابو الفضل تمیمی» در جواب «مُستنصر عباسی» بدون مقدمه اشعاری را سرودهاند که ترجمه آن چنین است:
تو چیزهای کمی از کارهای عجیب علی(ع) را از من شنیدی، اما این را باید بدانی، که همه کارهای علی(ع) عجیب و فوق العاده است.
تو از رفتن «وصیّ» طی یک شب، از مدینه به مداین تعجب میکنی، در حالی که او برای غسل دادن سلمان پاک این عمل را انجام داده است.
اما باید بدانی، داستان علی(ع) مثل داستان «آصف بن برخیا» است، که همه حجابها را درید، و توانست با یک چشم به هم زدن «تخت بلقیس» را، نزد حضرت سلیمان(ع) حاضر گرداند.
چگونه است که، داستان «آصف بن بَرخیا» را «غُلوّ» و تند روی نمیدانی؟ اما وقتی سخن به «حیدر» و عقیده به عظمت او میرسد، آن را غُلوّ میشماری؟!
اگر احمد(ص) خیر المرسلین باشد، پس علی(ع) هم خیر الوصییّن است، و اگر نه همه ادعاهای ما بیاساس خواهد بود!
تو گفتی، این گفته غُلات است و خلاف میباشد، اگر غلات دروغ نگفته باشند، چه گناهی را مرتکب شدهاند؟
پیامبر خدا در پاسخ استفسار از آیه (وَإِنْ تَتَوَلَّواْ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ: اگر روی بگردانید، خدا به جای شما قومی را می آورد که مانند شما نخواهند بود.) دست به ران سلمان (س)زد و فرمود: این (مرد) و قوم اش. و اگر دین در ثریا باشد مردانی از فارس به آن دست خواهند یافت.
خداوند ما را چونان سلمان پارسی (س) بر حق و فقط بر حق، منصف و پایدار قرار دهد.
خداوند آنگونه کند که در التزام رکاب وصی اش (عج) قرار گیریم نه قدمی عقبتر و نه جلوتر چونان سلمان پارسی (ع).
خداوند جان و جسم ما را در برابر حوداث و مشکلات یار و پیش مرگ وصی اش (روحی لتراب مقدم الفداه) قرار دهد چونان سلمان پارسی (ع).
خداوندا علمی چون علم یاورت سلمان پارسی (س) به ما اعطا کن، علمی که چون او به خدمت تو باشد.
دعایم کنید.
بسم الائمه
نام: موسى بن جعفر (ع).
کنیه: ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابوالحسن اوّل، ابوالحسن ماضى، ابوعلى و ابواسماعیل.
القاب: کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح.
آن حضرت در میان شیعیان به «باب الحوائج» معروف است.
منصب: معصوم نهم و امام هفتم شیعیان.
تاریخ ولادت: هفتم ماه صفر سال 128 هجرى. برخى نیز سال 129 را ذکر کردند.
محل تولد: ابواء (منطقهاى در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).
نسب پدرى: امام جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابىطالب(ع).
نام مادر: حمیده مصفّاة. نامهاى دیگرى نیز مانند حمیده بربریه و حمیده اندلسیه نیز براى او نقل شده است. این بانو از زنان بزرگ زمان خویش بود و چندان فقیه و عالم به احکام و مسائل بود که امام صادق(ع) زنان را در یادگیرى مسائل و احکام دینى به ایشان ارجاع مىداد. و دربارهاش فرمود: «حمیده، تصفیه شده است از هر دنس و چرکى؛ مانند شمش طلا. پیوسته فرشتگان او را حفاظت و پاسبانى نموده تا رسیده است به من، به خاطر آن کرامتى که از خداى متعال براى من و حجت پس از من است».
مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، امام جعفر صادق (ع)، در شوال 148 هجرى تا رجب سال 183 هجرى، به مدت 35 سال. آن حضرت در سن بیست سالگى به امامت رسید.
تاریخ و سبب شهادت: 25 رجب سال 183 هجرى، در سن 55 سالگى، بهوسیله زهرى که در زندان سندى بن شاهک (لعین) به دستور هارونالرشید (لعین بن لعین) به آن حضرت خورانیده شد.
محل دفن: مقابر قریش بغداد (در سرزمین عراق) که هم اکنون به «کاظمین» معروف است.
به اینجا هم نگاه کنید.
اى لعبت نسرین بدن لاله بنا گوش
واى ماه شکرخند، شکر ریز، شکرنوش
گر نیست تو را خاک ره، اى سرو قبا پوش
بارى است گران بودن این سر به سر دوش
اى در خم چوگان تو سرها همه چون گو
صد طعنه زاغیار تو اى دوست شنیدم
صد گونه ستم از تو در ایام کشیدم
امید خلاص از تو من رار بریدم
آن دم که مقید به دو گیسوى تو دیدم
صد دل به یکى حلقه و صد جان به یکى مو
تا کار من افتاد به روى چو مه یار
چون چشم خود از درد مرا ساخته بیمار
گاهى به زمین رخ نهم و گاه به دیوار
با این همه غم او ز پى قتل من زار
گه تیر مژه آرد و گه خنجر ابرو
تا دیدهام اى سر و تو را سیب زنخدان
آسیب غمش کرده مرا سر به گریبان
زان پیش که از حسرت آن سیب دهم جان
رحمى کن و ده کام من از لیموى پستان
اى رنگ من از حسرت تو زرد چو لیمو
ابروى تو یا تیغ کج اندر کف ماه است
گیسوى تو یا از من دلسوخته آه است
موى تو به رخ یا به گل افشانده گیاه است
در کنج لبت ترک من این خال سیاه است
یا جا به لب آب بقا ساخته هندو
اى برده به زلف سیه خو دل عالم
عالم شده آشفته از آن طره پر خم
خم قامت من همچو کمان ساختى از غم
غم نیست مرا گر شوى اى ترک تو همدم
همدم نه سزاوار بود جز تو پرى رو
بازآى که گلزار زگل گشته معطر
بلبل چو یکى واعظ بنشسته به منبر
گه حمد خدا گوید و گه نعت پیمبر
گه مدح امام دو سرا موسى جعفر
کاوراست دو صد موسى عمران ارنى گو
تنها نه ملک بر در او آمده دربان
کز بهر غلامیش زجان تاخته غلمان
سازند مگر کحل بصر از دل و از جان
حوران بهشتى به در آن شه ذیشان
روبند غبار ره زوار به گیسو
اى زاده زهرا خلف سید لولاک
در بزم عزاى تو ملک با دل صد چاک
بال و پر خود فرش کند بر زبر خاک
از شمع حریم تو یکى شمع در افلاک
بیضا شد و چون فضل تو رخ تافت به هر سو
گر بست به زنجیر تو را خصم سیه دل
کى کاسته شد رتبه شیران ز سلاسل
گردون پى تعظیم تو این سان شده مایل
با کوى تو هرگز نتوان کرد مقابل
گر گنبد مینا بود و روضه مینو
روى تو به نور احدى آمده مظهر
شخص تو به شرع نبوى سید و سرور
بى مهر تواى نوگل گلزار پیمبر
بر پاى نخیزد به دمن لاله احمر
و زخاک نروید به چمن سنبل خوشبو
بوئیم گر امروز تو را راه محبت
دیگر چه غم از وحشت فرداى قیامت
از ما کنى آن روز گر از لطف شفاعت
بى رنج و تعب جاى نماییم به جنت
با اینکه نیاید گنه ما به ترازو
اى نور خدا شمع هدى، مصدر ایمان
دریاى عطا، بحر سخا، منبع احسان
اى یوسف آل نبى، اى مظهر یزدان
وز درد شدى باغل و زنجیر گرانبار
غلطان به روى خاک ز پهلوى به پهلو
اى شاه حجازى به چه تقصیر به بغداد
مسموم نمودند تو را از ره بیداد
ما را غم قتل تو شها کى رود از یاد
الحق که بود ناسخ بد فعلى شداد
ظلمى که عیان گشت از آن فرقه بدخو
کلب تو «صغیر» آن که ترا هست ثنا خوان
کمتر بود از مور و تو برتر ز سلیمان
ران ملخش تحفه که در بخشش عصیان
ضامن شوى از نزد خدا از ره احسان
اى زاده آزاده تو ضامن آهو
دعام کنید.
بسم الشاهد
شهید محمد ابراهیم همت
تولد:12 فروردین 1334
ورود به دانشسرای اصفهان :1352
اعزام به کردستان : خرداد 1359
ازدواج با ژیلا بدیهیان ( متولد 1337) :دی 1360
شهادت :16 اسفند 1362
از پشت سر نگاهش کرد : وقتی گردنش را این طور راست می گرفت قدش بلند تر به نظر می رسید و چه سفت راه می رفت با آن پوتین های گشاد کهنه ! همین حالا دلش تنگ شده بود .خواست برود دم ماشین اما حاجی سوار شد .از سوز هوا چادرش را تنگ تر به خودش پیچید و چشمهایش را که پر آب شده بود پاک کرد.خودش را دلداری داد : بر می گردد مثل همیشه.آن قدر نماز می خوانم و دعا می کنم که بر گردد.
........
یک شب نصف شب از خواب پریدم .احساس می کردم طوفان شده.به خواهر کوچکترم گفتم : امشب طوفان بدی می شود .خواهرم گفت : نه .اصلا باد نمی آید. خوابیدم دوباره بیدار شدم گریه می کردم. خواهرم پرسید : چی شده ؟ گفتم : من از شب اول قبرم وحشت دارم . شب بعد خواب دیدم رفته ام جلوی آینه .دیدم موهای سرم همه سفید شده پیر شده ام.صبحش بچه ها را برداشتم برای کاری رفتم اطراف اصفهان. خبر را داخل مینی بوس از رادیو شنیدم.
داد زد ؟ناله کرد؟جیغ کشید ؟نفهمید ! فقط چیزی از دلش کنده شد و در گلویش جوشید .مصطفی زد زیر گریه و همه خیره خیره نگاهش کردند .چند تا از زنهای مینی بوس شانه های او را که به اصرار می خواست وسط جاده پیاده شود گرفتند و نشاندند و او دوباره داد زد .این بار اشک هم آمد گفت : نگه دارید ! مگر نشنیدید ؟ شوهرم شهید شده .
شوهرم نبود .اصلا هیچ وقت در زندگی برایم حالت شوهر را نداشن .همیشه حس می کردم رقیب من است و آخر هم زد و برد.
وقتی رفتیم سرد خانه باورم نمی شد .به همه می گفتم من او را قسم داده بودم بدون ما نرود. همیشه با او شوخی می کردم می گفتم : اگر بدون ما بروی می آیم گوشت را می برم! بعد کشوی سرد خانه را می کشند و می بینی اصلا سری در کار نیست .میبینی کسی که آن همه برایت عزیز بوده همه چیز بوده ..
(بر گرفته از کتاب همت به روایت همسر).
دعام کنید.