بسم الله الخالق الاوصیأ
مظهر شجاعت و وفا
نه شجاعتِ دور از وفاداری ارزشمند است، نه از وفای بدون شجاعت کاری ساخته است. راه حق،انسانهای مقاوم و نستوه و عهد شناس و وفادار میطلبد. میدانهای نبرد، سلحشوری و شجاعتِ آمیخته به وفاداری به راه حق و آرمان والا و رهبر معصوم لازم است و اینها همه دربالاترین حدّ در وجود فرزند علی(ع) جمع بود. عباس از طرف مادر از قبیله شجاعان و رزم آوران بود، از طرف پدر هم روح علی را در کالبد خویش داشت. هم شجاعت ذاتی داشت، هم شهامتِ موروثی که معلول شرایط زندگی و محیط تربیت بود و بخشی هم زاییده ایمان و عقیده به هدف بود که او را شجاع میساخت.
علی(ع) پدر عباس بود، بزرگ مردی که به شجاعت معنایی جدید بخشیده بود. ابوالفضل العباس فرزند این پدر و پرورده مکتبی بود که الگویش علی(ع) است. اینان دودمانی بودند سایه پروردِ شمشیر و بزرگ شده میدان های جهاد و خو گرفته به مبارزه و شهادت .
صحنة عاشورا مناسبترین میدانی بود که شجاعت و وفای عباس به نمایش گذاشته شود. وفای عباس در بالاترین حدّ ممکن و زیباترین شکل، تجلّی کرد. امّا بُعد شجاعتِ عباس، ان طور که بایسته و شایسته بود، مجال بروز نیافت و این به خاطر مسؤولیتهای مهمّی بود که در تدبیر امور و پرچمداری سپاه و آبرسانی به خیمهها و حراست از کاروان شهادت بر دوش او بود و عباس نتوانست آن گونه که دوست داشت روح دریایی خود را در میدان کربلا در سرکوب آن عناصر کینتوز و پست و بیوفا نشان دهد.
در عین حال صحنههای اندکی که از حماسههای او در کربلا نقل شده نشانگر شجاعت بینظیر اوست. امّا وفای عباس، چون در نهایت تشنگی و مظلومیت پدیدار میشد، زمینه یافت تا به بهترین صورت نمایان شود و حماسة وفا برامواج فرات و در نهر علقمه ثبت گردد.
عباس در همة عمر، یک لحظه از برادرش و امامش و مولایش دست نکشید و از اطاعت و خدمت، کم نگذاشت. در تاریخ بشری، از گذشته تاکنون، هیچ برادری نسبت به برادرش مانند عباس نسبت به سیدالشهدا با صداقت و ایثارگر و فداکار و مطیع و خاضع نبوده است. وفا و بزرگواری و ادب او نسبت به امام به گونهای بود که درتاریخ به صورت ضربالمثل درامده است. هرگز در برابر امامحسین(ع) از روی ادب نمینشست مگر با اجازه، مثل یک غلام. عباس برای حسین همانگونه بود که علی برای پیامبر. حسینبنعلی(ع) را همواره با خطابِ «یا سیدی»، «یا ابا عبدالله»، «یابن رسول الله» صدا میکرد.
صحنههایی که از وفا و شجاعت عباس ظاهر شده است، همان است که سالها پیش وقتی حضرت علی(ع) میخواست با امّ البنین (مادر عباس) ازدواج کند در نظر داشت و کربلا را میدید و نیاز حسین(ع) را به بازویی پرتوان، علمداری رشید، یاوری وفادار و سرداری فداکار و جانباز. عباس هم از کودکی در جریان کار قرار گرفته بود و میدانست که ذخیره چه روزی است و فدایی چه کسی؛ از این رو از همان دورانِ خردسالی ارادت و عشقی عمیق به برادرش حسین داشت و افتخار میکرد که عاشقانه و از روی محبّت و صفا درخدمت برادر باشد و برادر را مولا و سرور خطاب کند و از این که درخدمتِ دو یادگار عزیزِ پیامبر خدا و فاطمة زهرا یعنی «امام حسن و امام حسین» باشد، احساس مباهات و سربلندی کند. با آن که در قهرمانی و رشادت در حدّ اعلا بود امّا بیکمترین غرور، نسبت به برادرش ادب و اطاعت خاصّ داشت.
عباس همة رشادت و مهابت و توان خویش را وقف برادر کرده بود. در دل دشمنان رعبی ایجاد کرده بود که از نامش هم به خود میلرزیدند. قهرمانی و شجاعت و رشادتش همه جا مطرح بود. وفایش به حسین و فتوّت و جوانمردیاش نیز سایه امن و آسودهای بود که گرفتاران و خائفان در پناه آن آسوده میشدند و احساس امنیت میکردند.
او هم جوانمرد بود و کاردان، هم شجاع بود و با وفا، هم مؤدّب بود و مطیع فرمان مولا، هم متعبّد بود و اهل تهجّد و عبادت و محو در شخصیت برجستة برادرش حسین بن علی(ع) اینها بود که او را به منصب فرماندهی و علمداری در کربلا رساند و توانست وفا و دلیری خود را در آن روز عظیم بهظهور برساند.
روز عاشورا «ماردبن صدیق (لعنه الله)» که از فرماندهان قوی هیکل و بلند قامت سپاه یزید (لعنه الله) بود و تنها با دلاورانی همسان و همشأن خود می جنگید، آماده نبرد شده غرق در سلاح و سوار بر اسبی قرمز رنگ به جنگ عباس بن علی (ع) امد.
پیش از پیکار، به خاطر این که برعباس (ع) ترحّم کرده باشد از او خواست که شمشیر برزمین افکند و تسلیم شود. رجزها خواند و غرّشها کرد. امّا عباس (ع) پاسخ او را در سخن و رجزخوانی داد و ملاحت و شجاعت خود را میراثی افتخارآفرین از خاندان نبوّت شمرد و از رشادتها و قهرمانیهای خود در عرصه های رزم سخن گفت و از این که: باکی نداریم، پدرم علی بن ابیطالب (ع) همواره در میدانهای نبرد بود و هرگز پشت به دشمن نکرد، ما نیز توکّلمان بر خداست و... ناگهان در حملهای غافلگیرانه خود را به «مارد» رساند و با تکانی شدید، نیزه او را از دستش گرفت و او را بر زمین افکند و با همان نیزه، ضربتی بر او وارد اورد. سپاه کوفه خواستند مداخله کرده، او را نجات دهند. عباس (ع) پیشدستی کرد و همچون عقابی سریع بر پشت اسبِ «مارد» نشست و غلامی را که به کمک «مارد» آمد بود به خاک افکند.
شمر لعین و عدّهای از فرماندهان به قصد تلافی این شکست بهسوی عباس (ع) حملهور شدند تا «مارد» را از مهلکه بیرون برند. عباس (ع) بر سرعت خود افزود و پیش از آنان خود را به«مارد» رساند و او را به هلاکت رساند و در نبردی با یزیدیان مهاجم، تعدادی را کشت. رزم آوری و سرعت عمل و تحرّک بجا در میدان جنگ، سبب شد که عباس (ع)، دشمن و حریف را بشکند و خود پیروز شود.
وجود اباالفضل(ع) در سپاه حسین بن علی(ع) هم مایه هراس دشمن بود، هم برای یاران امام و خانواده او و کودکانی که در آن موقعیتِ سخت در محاصرة یک صحرا پر از دشمن قرار گرفته بودند، قوّت قلب و اطمینان خاطر بود. تا عباس (ع) بود کودکان و بانوان حریم امامت آسوده میخوابیدند و نگرانی نداشتند، چون نگهبانی مثل اباالفضل (ع) بیدار بود و پاسداری میداد.
منبع : http://www.abalfazl.com/
یا باب الحوائج (ع)
یا حجت فاطمه (س) بنت نبی (ع)
ادرکنی
دعام کنید.
بسم الرب الفتی (ع)
داد درس یارى و جانبازى و مردانگى بر همه اهل جهان، عباس، سردار حسین
قاسم رسا نیز درا ین زمینه مىسراید:
قامت مردانگى افراشت سبط مصطفى تا بیاموزد فداکارى به افراد بشر
اگر چه داد به راه خداى خود سر را شکست حنجر او خنجر ستمگر را
«ارجو ان یکون خیراً ما اراد الله بنا قتلنا ام ظفرنا»
گرچه از داغ لاله مىسوزیم ما همان سربلند دیروزیم
چون به تکلیف خود عمل کردیم روز فتح و شکست پیروزیم
«امام انقلاب کربلا با روح این دعوت
زمانها را، مکانها را به یارى مىزند فریاد استمداد
از آن فریاد دعوتگر که در متن زمان جارى است
و پیغامش شعار شور و بیدارى است
نداى دعوتش چشم انتظار پاسخى از ماست
دعام کنید.
بسم العشق
در تمام دهة عزاداری، حال حضرت حدّاد بسیار منقلب بود. چهره سرخ میشد و چشمان درخشان و نورانی؛ ولی حال حزن و اندوه در ایشان دیده نمیشد؛ سراسر ابتهاج و مسرّت بود. میفرمود: چقدر مردم غافلند که برای این شهید جان باخته غصّه میخورند و ماتم و اندوه بپا میدارند ! صحنة عاشورا عالیترین مناظر عشقبازی است؛ و زیباترین مواطن جمال و جلال إلهی، و نیکوترین مظاهر أسماء رحمت و غضب؛ و برای اهل بیت علیهمالسّلام جز عبور از درجات و مراتب، و وصول به أعلی ذِروة حیات جاویدان، و منسلخ شدن از مظاهر، و تحقّق به اصل ظاهر، و فنای مطلق در ذات أحدیّت چیزی نبوده است.
تحقیقاً روز شادی و مسرّت اهل بیت است. زیرا روز کامیابی و ظفر و قبولی ورود در حریم خدا و حرم امن و امان اوست. روز عبور از جزئیّت و دخول در عالم کلّیّت است. روز پیروزی و نجاح است. روز وصول به مطلوب غائی و هدف اصلی است. روزی است که گوشهای از آنرا اگر به سالکان و عاشقان و شوریدگان راه خدا نشان دهند، در تمام عمر از فرط شادی مدهوش میگردند و یکسره تا قیامت بر پا شود به سجدة شکر به رو در میافتند.
حضرت آقای حدّاد میفرمود: مردم خبر ندارند، و چنان محبّت دنیا چشم و گوششان را بسته که بر آن روز تأسّف میخورند و همچون زن فرزند مرده مینالند. مردم نمیدانند که همة آنها فوز و نجاح و معاملة پر بها و ابتیاع اشیاءِ نفیسه و جواهر قیمتی در برابر خَزَف بوده است. آن کشتن مرگ نبود؛ عین حیات بود. انقطاع و بریدگی عمر نبود؛ حیات سرمدی بود.
میفرمودند: شاعری وارد بر مردم حَلَب گفت:
گفت: آری، لیک کو دور یزید کِیْ بُد است آن غم، چه دیر اینجا رسید
چشم کوران آن خسارت را بدید گوش کرّان این حکایت را شنید
در دهة عاشورا حضرت آقای حدّاد بسیار گریه میکردند، ولی همهاش گریة شوق بود. و بعضی اوقات از شدّت وَجد و سرور، چنان اشکهایشان متوالی و متواتر میآمد که گوئی ناودانی است که آب رحمت باران عشق را بر روی محاسن شریفشان میریزد
.
گفت: آری لیک کو دور یزید کی بُد است آن غم، چه دیر اینجا رسید
چشم کوران آن خسارت را بدید گوش کرّان این حکایت را شنید
خفته بودستید تا اکنون شما تا کنون جامه دریدید از عزا
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان زانکه بد مرگیست این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی بِجَست جامه چون درّیم و چون خائیم دست
چونکه ایشان خسرو دین بودهاند وقت شادی شد چو بگسستند بند
سوی شادَروان دولت تاختند کُنده و زنجیر را انداختند
روز مُلْکَست و گَهِ شاهنشهی گر تو یک ذرّه از ایشان آگهی
ور نهای آگه برو بر خود گری زانکه در انکار نقل و محشری
بر دل و دین خرابت نوحه کن چون نمیبیند جز این خاک کهن
ور همی بیند چرا نبود دلیر پشت دار و جان سپار و چشم سیر
در رخت کو از پی دین فرّخی گر بدیدی بَحر، کو کفّ سخیّ
آنکه جو دید آب را نکْند دریغ خاصه آن کو دید دریا را و میغ