صـخره

به جرم عشق تو ام می کشند و غوغایی است ...:... تو نیز بر لب بام آ که خوش تماشایی است

صـخره

به جرم عشق تو ام می کشند و غوغایی است ...:... تو نیز بر لب بام آ که خوش تماشایی است

یار پسندید مرا...

 

بسم الجمیل


سلام
خدا را شکر که چون نعمتی از روی حکمت بردارد به نعمتی عظیم تر به سبب صبر بر فراق خرسند کند.
خدا را شکر که شادی بنده اش را بر خیر و خوبی و پاکی قرار داه است.
خدا را شکر که فهم حکمت هایش را در صبر قرار داده است.
خدا را شکر به سبب خدای اش و به خاطر خودش که به خودش از بنده گناه کار و رو سیاه اش به عبادتی ناچیز و یادی بی ارزش خرسند می گردد.

نرگس من
***
آینه در آینه
 مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا
 سایه ی تو گشتم و او برد به خورشید مرا
 جان دل و دیده منم ، گریه ی خندیده منم
یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا
کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
 آینه در آینه شد ، دیدمش ودید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
 تاب نظر خواه و ببین کآینه تابید مرا
 گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا
 نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
 رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا
 هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم
 بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
 چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
 باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
 پرتو بی پیرهنم ، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا
****

دعام کنید.

سلمان پارسی (س)

بسم الرب الانبیا و الاوصیا و الاولیا


اَشهد أن لا اله الاّ اللّه، و أشهد أنّ عیسی (ع) روح اللّه، و أشهد أنّ محمدا (ص) حبیب اللّه


سلمان بن اسلام (= سلمان فارسى).
(000 - 36 ه )
کنیه: ابوعبداللّه، ابوالبیّنات، ابوالمُرشد.
نسب: .
لقب: فارسى، خیر، محمّدى، اصفهانى، رامهرمزی.
طبقه: صحابی

وفات : 36 ه. ق. نهم ماه صفر


همچو سلمان
بندگی کن، تا که سلطانت کنند***تن رها کن، تا همه جانت کنند
خوی حیوانی، سزاوار تو نیست ***ترک این خو کن، که انسانت کنند
چون نداری درد، درمان هم مخواه ***درد پیدا کن، که درمانت کنند
بنده شیطانی و داری، امید***که ستایش، همچو یزدانت کنند
سوی حق نارفته، چون داری طمع؟ ***همسر موسی بن عمرانت کنند؟
از چَهِ شهوت، قدم بیرون گذار ***تا عزیز مصر و کنعانت کنند
بگذر از فرزند و جان و مال خویش ***تا خلیل اللّه دورانت کنند
سر بِنه در کف، برو در کوی دوست ***تا چو اسماعیل، قربانت کنند
جسم لاهوتی اگر داری، بیا***تا به بزم قُرب، مهمانت کنند
چون علی(ع) در عالم مردانگی ***فرد شو، تا شاه مردانت کنند
همچو سلمان، در مسلمانی بکوش ***ای مسلمان! تاکه سلمانت کنند
تا توانی، در گلستان جهان ***خار شو، تا گل به دامانت کنند
همچو خاک افتادگی کن، پیش از آن ***که به زیر خاک پنهانت کنند

سیّد عباس حسینی جوهری (کلیات خزائن الاشعار، ص 28)


سلام بر سلمان پارسی
اوّلین ایرانی که برای شناسایی خدای یکتا و فرار از ظلم و ستم و بیدادگری بار سفر بست و به سیاحت و مسافرت پرداخت، سلمان پارسی (س) بود.
با توجه به هدف سلمان پارسی (س) درک می‏کنیم که، اگر آن همه رنج و ناراحتی را مشاهده کرد، در راه هدف عالی و الهی او ارزش داشته است و برای همین ارزش فکر و هدف اوست که رسول اکرم(ص) و خاندانش سلمان پارسی (س) را به بزرگی یاد می‏نمودند و از او احترام می‏کردند.
از آن روزی که رسول خدا(ص) سلمان پارسی (س) را خریداری کرد و آزادش نمود او را مورد لطف و مرحمت قرار داد و تا آنجا لطف رسول خدا(ص) افزایش یافت که، آنگاه که میان سلمان پارسی (س) و ابوذر (س) پیمان برادری برقرار می‏کرد و آنان را با یکدیگر برادر می‏نمود، با ابوذر شرط کرد که نافرمانی سلمان را ننماید.
آن روزی که رسول خدا(ص) با سلمان (س) درباره مبارزه با نیروی دشمن مشورت می‏کرد و سلمان (س) عرضه می‏داشت: در ایران ما، در چنین مواردی خَنْدَقْ حفر می‏کنند و مسلمانان از پیشنهاد سلمان (س) به تعجب می‏افتادند و دوست می‏داشتند که او را به خود منتسب گردانند و به همین منظور گفتند: سلمان (س) از ماست، رسول خدا(ص) سلمان (س) را بیش از پیش مورد لطف قرار داد و فرمود: «سلمان از ما اهل بیت است».
کار مهربانی رسول خدا(ص) نسبت به سلمان به آنجا کشید که برای دفع توهّم و یا اعتراض عدّه‏ای فرمود: «من مأمور شده‏ام چهار نفر را دوست بدارم و دستور بدهم که آنان را دوست بدارند، این چهار نفر عبارتند از: علی(ع) سلمان(س) ، ابوذر(س) ، و مقداد(س) ».
سلمان (س) نه تنها مورد محبّت حضرت رسول اکرم(ص) بود، بلکه تا آنجا مورد اعتماد و امین پیامبر اسلام(ص) و علی بن ابیطالب(ع) قرار گرفت که، شب عروسی حضرت زهرا(س) مرکب سواری آن مخدّره را از جلو می‏کشید ورسول خدا(ص) از عقب سر، آن را می‏راند تا به خانه علی(ع) رسیدند.
پس از ازدواج علی(ع) هم سلمان(س) ، مشاور حضرت زهرا و رازدار آن بانوی عزیز بود و گاه و بیگاه درد دلهای آن مخدّره را برای رسول خدا (ص) و علی(ع) بیان می‏نمود.
سلمان پارسی (س) ، تنها در زمان زندگی خود و یا سلامتی رسول خدا(ص) و علی بن ابیطالب(ع) مورد لطف و مرحمت و ستایش نبود، بلکه پس از مرگ هم تا آنجا مورد احترام و عنایت این خانواده بود که حضرت صادق(ع) در این باره، مورد اعتراض قرار می‏گرفت!
ولی آن حضرت در برابر اعتراضات دیگران می‏فرمود: «علت اینکه من سلمان (س) را به نیکی یاد می‏کنم این است که، او دارای سه خصلت بود: خواسته علی(ع) را بر خواسته خود مقدّم می‏داشت، فقرا را دوست می‏ داشت و آنان را بر ثروتمندان برتر می‏دانست، و دوستدارعلم و دانشمندان بود».

و
خواستم بسیار گویم در حق این بزرگ انسان و یار با وفای خدای تعالی، این واقعه در نظرم آمد که خود اصل و ختم کلام است، ترجمه آن تقدیم تان ؛
ابو جعفر منصور(لعین)، با عنوان «مُستنصر» خلیفه عباسی، هم وقتی با «عزّ الدین حسن بن حمزه اقساسی» که مردی فاضل و ادیب و شاعر و از اشراف بود، برای زیارت قبر سلمان پارسی (س)، می‏رفت، در راه به «عزّ الدین» گفت: یکی از دروغهایی را که غلات شیعه و دوستداران علی بن ابی طالب(ع) مطرح می‏کنند، این است، که می‏گویند: علی(ع) طی یک شب به هنگام وفات سلمان، برای غسل دادن وی، از مدینه به مداین رفت و باز به مدینه برگشت!
اما «عزّ الدین حسن بن حمزه اقساسی» یا به قول صحیح‏تر «ابو الفضل تمیمی» در جواب «مُستنصر عباسی» بدون مقدمه اشعاری را سروده‏اند که ترجمه آن چنین است:
تو چیزهای کمی از کارهای عجیب علی(ع) را از من شنیدی، اما این را باید بدانی، که همه کارهای علی(ع) عجیب و فوق العاده است.
تو از رفتن «وصیّ» طی یک شب، از مدینه به مداین تعجب می‏کنی، در حالی که او برای غسل دادن سلمان پاک این عمل را انجام داده است.
اما باید بدانی، داستان علی(ع) مثل داستان «آصف بن برخیا» است، که همه حجابها را درید، و توانست با یک چشم به هم زدن «تخت بلقیس» را، نزد حضرت سلیمان(ع) حاضر گرداند.
چگونه است که، داستان «آصف بن بَرخیا» را «غُلوّ» و تند روی نمی‏دانی؟ اما وقتی سخن به «حیدر» و عقیده به عظمت او می‏رسد، آن را غُلوّ می‏شماری؟!
اگر احمد(ص) خیر المرسلین باشد، پس علی(ع) هم خیر الوصییّن است، و اگر نه همه ادعاهای ما بی‏اساس خواهد بود!
تو گفتی، این گفته غُلات است و خلاف می‏باشد، اگر غلات دروغ نگفته باشند، چه گناهی را مرتکب شده‏اند؟
پیامبر خدا در پاسخ استفسار از آیه (وَإِنْ تَتَوَلَّواْ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ‏: اگر روی بگردانید، خدا به جای شما قومی را می آورد که مانند شما نخواهند بود.) دست به ران سلمان (س)زد و فرمود: این (مرد) و قوم اش. و اگر دین در ثریا باشد مردانی از فارس به آن دست خواهند یافت.‏
خداوند ما را چونان سلمان پارسی (س) بر حق و فقط بر حق، منصف و پایدار قرار دهد.
خداوند آنگونه کند که در التزام رکاب وصی اش (عج) قرار گیریم نه قدمی عقبتر و نه جلوتر چونان سلمان پارسی (ع).
خداوند جان و جسم ما را در برابر حوداث و مشکلات یار و پیش مرگ وصی اش (روحی لتراب مقدم الفداه) قرار دهد چونان سلمان پارسی (ع).
خداوندا علمی چون علم یاورت سلمان پارسی (س) به ما اعطا کن، علمی که چون او به خدمت تو باشد.

عمار یاسر(س)

دعایم کنید.

امام صبر و محبت

 

بسم الائمه

یا باب الحوائج

نام: موسى‏ بن جعفر (ع).

کنیه: ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابوالحسن اوّل، ابوالحسن ماضى، ابوعلى و ابواسماعیل.

القاب: کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح.

آن حضرت در میان شیعیان به «باب الحوائج» معروف است.

منصب: معصوم نهم و امام هفتم شیعیان.

تاریخ ولادت: هفتم ماه صفر سال 128 هجرى. برخى نیز سال 129 را ذکر کردند.

محل تولد: ابواء (منطقه‏اى در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).

نسب پدرى: امام جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى‏طالب(ع).

نام مادر: حمیده مصفّاة. نام‏هاى دیگرى نیز مانند حمیده بربریه و حمیده اندلسیه نیز براى او نقل شده است. این بانو از زنان بزرگ زمان خویش بود و چندان فقیه و عالم به احکام و مسائل بود که امام صادق(ع) زنان را در یادگیرى مسائل و احکام دینى به ایشان ارجاع مى‏داد. و درباره‏اش فرمود: «حمیده، تصفیه شده است از هر دنس و چرکى؛ مانند شمش طلا. پیوسته فرشتگان او را حفاظت و پاسبانى نموده تا رسیده است به من، به خاطر آن کرامتى که از خداى متعال براى من و حجت پس از من است».

مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، امام جعفر صادق (ع)، در شوال 148 هجرى تا رجب سال 183 هجرى، به مدت 35 سال. آن حضرت در سن بیست سالگى به امامت رسید.

تاریخ و سبب شهادت: 25 رجب سال 183 هجرى، در سن 55 سالگى، به‏وسیله زهرى که در زندان سندى بن شاهک (لعین) به دستور هارون‏الرشید (لعین بن لعین) به آن حضرت خورانیده شد.

محل دفن: مقابر قریش بغداد (در سرزمین عراق) که هم اکنون به «کاظمین» معروف است.

به اینجا هم نگاه کنید.

اى لعبت نسرین بدن لاله بنا گوش

واى ماه شکرخند، شکر ریز، شکرنوش

گر نیست تو را خاک ره، اى سرو قبا پوش

بارى است گران بودن این سر به سر دوش

اى در خم چوگان تو سرها همه چون گو

صد طعنه زاغیار تو اى دوست شنیدم

صد گونه ستم از تو در ایام کشیدم

امید خلاص از تو من رار بریدم

آن دم که مقید به دو گیسوى تو دیدم

صد دل به یکى حلقه و صد جان به یکى مو

تا کار من افتاد به روى چو مه یار

چون چشم خود از درد مرا ساخته بیمار

گاهى به زمین رخ نهم و گاه به دیوار

با این همه غم او ز پى قتل من زار

گه تیر مژه آرد و گه خنجر ابرو

تا دیده‏ام اى سر و تو را سیب زنخدان

آسیب غمش کرده مرا سر به گریبان

زان پیش که از حسرت آن سیب دهم جان

رحمى کن و ده کام من از لیموى پستان

اى رنگ من از حسرت تو زرد چو لیمو

ابروى تو یا تیغ کج اندر کف ماه است

گیسوى تو یا از من دلسوخته آه است

موى تو به رخ یا به گل افشانده گیاه است

در کنج لبت ترک من این خال سیاه است

یا جا به لب آب بقا ساخته هندو

اى برده به زلف سیه خو دل عالم

عالم شده آشفته از آن طره پر خم

خم قامت من همچو کمان ساختى از غم

غم نیست مرا گر شوى اى ترک تو همدم

همدم نه سزاوار بود جز تو پرى رو

بازآى که گلزار زگل گشته معطر

بلبل چو یکى واعظ بنشسته به منبر

گه حمد خدا گوید و گه نعت پیمبر

گه مدح امام دو سرا موسى جعفر

کاوراست دو صد موسى عمران ارنى گو

تنها نه ملک بر در او آمده دربان

کز بهر غلامیش زجان تاخته غلمان

سازند مگر کحل بصر از دل و از جان

حوران بهشتى به در آن شه ذیشان

روبند غبار ره زوار به گیسو

اى زاده زهرا خلف سید لولاک

در بزم عزاى تو ملک با دل صد چاک

بال و پر خود فرش کند بر زبر خاک

از شمع حریم تو یکى شمع در افلاک

بیضا شد و چون فضل تو رخ تافت به هر سو

گر بست به زنجیر تو را خصم سیه دل

کى کاسته شد رتبه شیران ز سلاسل

گردون پى تعظیم تو این سان شده مایل

با کوى تو هرگز نتوان کرد مقابل

گر گنبد مینا بود و روضه مینو

روى تو به نور احدى آمده مظهر

شخص تو به شرع نبوى سید و سرور

بى مهر تواى نوگل گلزار پیمبر

بر پاى نخیزد به دمن لاله احمر

و زخاک نروید به چمن سنبل خوشبو

بوئیم گر امروز تو را راه محبت

دیگر چه غم از وحشت فرداى قیامت

از ما کنى آن روز گر از لطف شفاعت

بى رنج و تعب جاى نماییم به جنت

با اینکه نیاید گنه ما به ترازو

اى نور خدا شمع هدى، مصدر ایمان

دریاى عطا، بحر سخا، منبع احسان

اى یوسف آل نبى، اى مظهر یزدان

وز درد شدى باغل و زنجیر گرانبار

غلطان به روى خاک ز پهلوى به پهلو

اى شاه حجازى به چه تقصیر به بغداد

مسموم نمودند تو را از ره بیداد

ما را غم قتل تو شها کى رود از یاد

الحق که بود ناسخ بد فعلى شداد

ظلمى که عیان گشت از آن فرقه بدخو

کلب تو «صغیر» آن که ترا هست ثنا خوان

کمتر بود از مور و تو برتر ز سلیمان

ران ملخش تحفه که در بخشش عصیان

ضامن شوى از نزد خدا از ره احسان

اى زاده آزاده تو ضامن آهو

دعام کنید.