صـخره

به جرم عشق تو ام می کشند و غوغایی است ...:... تو نیز بر لب بام آ که خوش تماشایی است

صـخره

به جرم عشق تو ام می کشند و غوغایی است ...:... تو نیز بر لب بام آ که خوش تماشایی است

خطبه تاریخى امام سجاد علیه السلام

بسم الخطیب

یا سجاد (ع)

امام سجاد علیه السلام اینگونه خطبه تاریخى خود را ایراد فرمود:
 پس از حمد و ثناى الهى، از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم یاد کرد و بر او درود فرستاد و خطاب به‏مردم گفت:

ایها الناس! من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی فانا علی بن الحسین المذبوح بشط الفرات من غیر ذحل و لا ترات، انا ابن من انتهک حریمه و سلب نعیمه و انتهب ماله و سبی عیاله، انا ابن من قتل صبرا، فکفى بذلک فخرا.

ایها الناس! ناشدتکم بالله هل تعلمون انکم کتبتم الى ابی وخدعتموه، و اعطیتموه من انفسکم العهد و المیثاق والبیعة ثم قاتلتموه و خذلتموه؟ فتبا لکم ما قدمتم لانفسکم و سوء لرأیکم، بایة عین تنظرون الى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول لکم: قتلتم عترتی و انتهکتم حرمتی فلستم من امتی.

اى مردم! هر کس مرا مى‏شناسد، مى‏داند که من کیستم، و آن که مرا نمى‏شناسد (بداند که) من على فرزند حسین هستم که او را در کنار فرات (با کامى خشکیده و عطشناک) بدون هیچ گناهى، از دم شمشیر گذراندند، من فرزند آن کسى هستم که پرده حریم حرمت او را دریدند، و اموال او را به غارت بردند، و افراد خانواده او را به زنجیر اسارت کشیدند، من فرزند آن کسى هستم که او را به زارى کشتند، و همین افتخار ما را بس است.

اى مردم! شما را بخدا سوگند آیا به خاطر دارید که به پدرم نامه‏ها نوشتید (و او را دعوت کردید) ولى با او نیرنگ باختید؟ ! (به خاطر دارید که) با او پیمان (وفادارى) بستید و با او (و نماینده او) بیعت کردید، ولى (به هنگام حادثه) او را تنها گذاردید؟ ! (و به این هم بسنده نکردید) و با او به پیکار برخاستید؟ !

شما را هلاکت و نابودى باد! چه (بد) توشه‏اى (از پیش) براى خود فرستادید! و رأى شما (چه) زشت و ناپسند بود.به من بگوئید که با کدام چشم مى‏خواهید به روى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بنگرید هنگامى که به شما بگوید: عترت مرا کشتید، حریم حرمت مرا شکستید، پس شما دیگر از امت من به حساب نمى‏آیید؟ ! .

وقتى سخن امام بدین جا رسید، از هر طرف صداى آن جماعت بیشمار به گریه بلند شد و به همدیگر مى‏گفتند: (دیدید) که نابود شدید و درنیافتید؟

امام سجاد علیه السلام در دنباله سخنان خود فرمود: رحمت خدا بر آنکس باد که پند مرا بپذیرد و سفارش مرا در رابطه با خدا و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و دودمان او به خاطر بسپارد، چرا که من به نیکى از رسول خدا علیه السلام پیروى مى‏کنم و رفتار او را در پیش مى‏گیرم.

مردم یکصدا بانگ برداشتند که: اى پسر پیامبر خدا! ما فرمانبردار (فرامین) توایم! و پیمان تو را محترم و دلهاى خود را به جانب تو معطوف مى‏داریم! و هواى تو را در سر مى‏پروریم ! رحمت خدا بر تو باد! تو فرمان بده تا با هر آنکه با تو در آمیزد، بستیزیم! و با هر کس که تسلیم فرامین تو باشد، از در آشتى درآییم! و یزید را (از اریکه قدرت به زیر کشیم و او را) اسیر کنیم! و از کسانى که بر شما و خاندان ستم روا داشتند، بیزارى جسته و انتقام خون پاکان شما را از آنان بگیریم! !

تحفه درویش

بسم الخلاق

سلام

این ناقابل برای دوستی طراحی شده بود که ...

حال تقدیم به او و شما ...

My Sister

دعام کنید.

وفای کربلا

 

‏بسم الله الخالق الاوصیأ

مظهر شجاعت و وفا
 
نه شجاعتِ دور از وفاداری ارزشمند است، نه از وفای بدون شجاعت کاری ساخته است. راه حق،انسان‏های مقاوم و نستوه و عهد شناس و وفادار می‏طلبد. میدانهای نبرد، سلحشوری و شجاعتِ آمیخته به وفاداری به راه حق و آرمان والا و رهبر معصوم لازم است و اینها همه دربالاترین حدّ در وجود فرزند علی(ع) جمع بود. عباس از طرف مادر از قبیله شجاعان و رزم آوران بود، از طرف پدر هم روح علی را در کالبد خویش داشت. هم شجاعت ذاتی داشت، هم شهامتِ موروثی که معلول شرایط زندگی و محیط تربیت بود و بخشی هم زاییده ایمان و عقیده به هدف بود که او را شجاع می‏ساخت.
علی(ع) پدر عباس بود، بزرگ مردی که به شجاعت معنایی جدید بخشیده بود. ابوالفضل العباس فرزند این پدر و پرورده مکتبی بود که الگویش علی(ع) است. اینان دودمانی بودند سایه پروردِ شمشیر و بزرگ شده میدان های جهاد و خو گرفته به مبارزه و شهادت .
صحنة عاشورا مناسب‏ترین میدانی بود که شجاعت و وفای عباس به نمایش گذاشته شود. وفای عباس در بالاترین حدّ ممکن و زیباترین شکل، تجلّی کرد. امّا بُعد شجاعتِ عباس، ان طور که بایسته و شایسته بود، مجال بروز نیافت و این به خاطر مسؤولیتهای مهمّی بود که در تدبیر امور و پرچمداری سپاه و آبرسانی به خیمه‏ها و حراست از کاروان شهادت بر دوش او بود و عباس نتوانست آن گونه که دوست داشت روح دریایی خود را در میدان کربلا در سرکوب آن عناصر کین‏توز و پست و بی‏وفا نشان دهد.
در عین حال صحنه‏های اندکی که از حماسه‏های او در کربلا نقل شده نشانگر شجاعت بی‏نظیر اوست. امّا وفای عباس، چون در نهایت تشنگی و مظلومیت پدیدار می‏شد، زمینه یافت تا به بهترین صورت نمایان شود و حماسة وفا برامواج فرات و در نهر علقمه ثبت گردد.
عباس در همة عمر، یک لحظه از برادرش و امامش و مولایش دست نکشید و از اطاعت و خدمت، کم نگذاشت. در تاریخ بشری، از گذشته تاکنون، هیچ برادری نسبت به برادرش مانند عباس نسبت به سیدالشهدا با صداقت و ایثارگر و فداکار و مطیع و خاضع نبوده است. وفا و بزرگواری و ادب او نسبت به امام به گونه‏ای بود که درتاریخ به صورت ضرب‏المثل درامده است. هرگز در برابر امام‏حسین(ع) از روی ادب نمی‏نشست مگر با اجازه، مثل یک غلام. عباس ‏برای حسین همانگونه بود که علی برای پیامبر. حسین‏بن‏علی(ع) را همواره با خطابِ «یا سیدی»، «یا ابا عبدالله»، «یابن رسول الله» صدا می‏کرد.
صحنه‏هایی که از وفا و شجاعت عباس ظاهر شده است، همان است که سالها پیش وقتی حضرت علی(ع) می‏خواست با امّ البنین (مادر عباس) ازدواج کند در نظر داشت و کربلا را می‏دید و نیاز حسین(ع) را به بازویی پرتوان، علمداری رشید، یاوری وفادار و سرداری فداکار و جانباز. عباس هم از کودکی در جریان کار قرار گرفته بود و می‏دانست که ذخیره چه روزی است و فدایی چه کسی؛ از این رو از همان دورانِ خردسالی ارادت و عشقی عمیق به برادرش حسین داشت و افتخار می‏کرد که عاشقانه و از روی محبّت و صفا درخدمت برادر باشد و برادر را مولا و سرور خطاب کند و از این که درخدمتِ دو یادگار عزیزِ پیامبر خدا و فاطمة زهرا یعنی «امام حسن و امام حسین» باشد، احساس مباهات و سربلندی کند. با آن که در قهرمانی و رشادت در حدّ اعلا بود امّا بی‏کمترین غرور، نسبت به برادرش ادب و اطاعت خاصّ داشت.
عباس همة رشادت و مهابت و توان خویش را وقف برادر کرده بود. در دل دشمنان رعبی ایجاد کرده بود که از نامش هم به خود می‏لرزیدند. قهرمانی و شجاعت و رشادتش همه جا مطرح بود. وفایش به حسین و فتوّت و جوانمردی‏اش نیز سایه امن و آسوده‏ای بود که گرفتاران و خائفان در پناه آن آسوده می‏شدند و احساس امنیت می‏کردند.
او هم جوانمرد بود و کاردان، هم شجاع بود و با وفا، هم مؤدّب بود و مطیع فرمان مولا، هم متعبّد بود و اهل تهجّد و عبادت و محو در شخصیت برجستة برادرش حسین بن علی(ع) اینها بود که او را به منصب فرماندهی و علمداری در کربلا رساند و توانست وفا و دلیری خود را در آن روز عظیم به‏ظهور برساند.
روز عاشورا «ماردبن صدیق (لعنه الله)» که از فرماندهان قوی هیکل و بلند قامت سپاه یزید (لعنه الله) بود و تنها با دلاورانی همسان و همشأن خود می جنگید، آماده نبرد شده غرق در سلاح و سوار بر اسبی قرمز رنگ به جنگ عباس بن علی (ع) امد.
پیش از پیکار، به خاطر این که برعباس (ع) ترحّم کرده باشد از او خواست که شمشیر برزمین افکند و تسلیم شود. رجزها خواند و غرّشها کرد. امّا عباس (ع) پاسخ او را در سخن و رجزخوانی داد و ملاحت و شجاعت خود را میراثی افتخارآفرین از خاندان نبوّت شمرد و از رشادتها و قهرمانی‏های خود در عرصه های رزم سخن گفت و از این که: باکی نداریم، پدرم علی بن ابی‏طالب (ع) همواره در میدانهای نبرد بود و هرگز پشت به دشمن نکرد، ما نیز توکّلمان بر خداست و... ناگهان در حمله‏ای غافلگیرانه خود را به «مارد» رساند و با تکانی شدید، نیزه او را از دستش گرفت و او را بر زمین افکند و با همان نیزه، ضربتی بر او وارد اورد. سپاه کوفه خواستند مداخله کرده، او را نجات دهند. عباس (ع) پیشدستی کرد و همچون عقابی سریع بر پشت اسبِ «مارد» نشست و غلامی را که به کمک «مارد» آمد بود به خاک افکند.
شمر لعین و عدّه‏ای از فرماندهان به قصد تلافی این شکست به‏سوی عباس (ع) حمله‏ور شدند تا «مارد» را از مهلکه بیرون برند. عباس (ع) بر سرعت خود افزود و پیش از آنان خود را به«مارد» رساند و او را به هلاکت رساند و در نبردی با یزیدیان مهاجم، تعدادی را کشت. رزم آوری و سرعت عمل و تحرّک بجا در میدان جنگ، سبب شد که عباس (ع)، دشمن و حریف را بشکند و خود پیروز شود.
وجود اباالفضل(ع) در سپاه حسین بن علی(ع) هم مایه هراس دشمن بود، هم برای یاران امام و خانواده او و کودکانی که در آن موقعیتِ سخت در محاصرة یک صحرا پر از دشمن قرار گرفته بودند، قوّت قلب و اطمینان خاطر بود. تا عباس (ع) بود کودکان و بانوان حریم امامت آسوده می‏خوابیدند و نگرانی نداشتند، چون نگهبانی مثل اباالفضل (ع) بیدار بود و پاسداری می‏داد.


منبع :
http://www.abalfazl.com/

یا باب الحوائج (ع)
یا حجت فاطمه (س) بنت نبی (ع)
ادرکنی


دعام کنید.