صـخره

به جرم عشق تو ام می کشند و غوغایی است ...:... تو نیز بر لب بام آ که خوش تماشایی است

صـخره

به جرم عشق تو ام می کشند و غوغایی است ...:... تو نیز بر لب بام آ که خوش تماشایی است

جوانمرد

 

بسم الرب الفتی (ع)

داد درس یارى و جانبازى و مردانگى          بر همه اهل جهان، عباس، سردار حسین

قاسم رسا نیز درا ین زمینه مى‏سراید:

قامت مردانگى افراشت سبط مصطفى             تا بیاموزد فداکارى به افراد بشر

از شیوه‏هاى مبارزه حق‏جویانه و مکتبى، «شهادت‏طلبى» است. با تکیه به این فرهنگ،
خون بر شمشیر پیروز مى‏شود و حنجر بریده بر خنجر کین غلبه مى‏یابد. این درس نیز براى
مبارزان شهادت‏طلب در سراسر جهان دستمایه الهام است. «جواد محقق» چنین مى‏سراید:

اگر چه داد به راه خداى خود سر را         شکست حنجر او خنجر ستمگر را

فرهنگ «احدى الحسنیین» و خود را در همه حال پیروز دیدن، از آموزه‏هاى سیاسى
عاشورا است. حسین بن‏على(ع) خود را در مسیر خیر و خداخواهانه مى‏دید، چه پیروز شود،
چه کشته گردد:

«ارجو ان یکون خیراً ما اراد الله بنا قتلنا ام ظفرنا»

این تلقى خاص و پیشرو، پیوسته انگیزه‏آفرین مبارزان است و هرگز مبارزان راه خدا
خود را شکست‏خورده نمى‏بینند، چون به تکلیف عمل کرده‏اند.

گرچه از داغ لاله مى‏سوزیم          ما همان سربلند دیروزیم
چون به تکلیف خود عمل کردیم       روز فتح و شکست پیروزیم

این فرهنگ، در طول زمان دعوتگر حق‏طلبان و ستم‏ستیزان است و فریاد «هل من ناصر»
او پیوسته در گوش زمان جارى است.

«امام انقلاب کربلا با روح این دعوت

زمان‏ها را، مکان‏ها را به یارى مى‏زند فریاد استمداد

از آن فریاد دعوتگر که در متن زمان جارى است

و پیغامش شعار شور و بیدارى است

میان حق و باطل، داد با بیداد

نبردى جاودان بر پاست

در این میدان و این پیکار

نداى دعوتش چشم انتظار پاسخى از ماست

که حق تنهاست>>

 

دعام کنید.

وقایع‌ عاشورا عشق‌ محض‌ بوده‌ است‌

 

بسم العشق

در تمام‌ دهة‌ عزاداری‌، حال‌ حضرت‌ حدّاد بسیار منقلب‌ بود. چهره‌ سرخ‌ می‌شد و چشمان‌ درخشان‌ و نورانی‌؛ ولی‌ حال‌ حزن‌ و اندوه‌ در ایشان‌ دیده‌ نمی‌شد؛ سراسر ابتهاج‌ و مسرّت‌ بود. میفرمود: چقدر مردم‌ غافلند که‌ برای‌ این‌ شهید جان‌ باخته‌ غصّه‌ میخورند و ماتم‌ و اندوه‌ بپا میدارند ! صحنة‌ عاشورا عالی‌ترین‌ مناظر عشقبازی‌ است‌؛ و زیباترین‌ مواطن‌ جمال‌ و جلال‌ إلهی‌، و نیکوترین‌ مظاهر أسماء رحمت‌ و غضب‌؛ و برای‌ اهل‌ بیت‌ علیهم‌السّلام‌ جز عبور از درجات‌ و مراتب‌، و وصول‌ به‌ أعلی‌ ذِروة‌ حیات‌ جاویدان‌، و منسلخ‌ شدن‌ از مظاهر، و تحقّق‌ به‌ اصل‌ ظاهر، و فنای‌ مطلق‌ در ذات‌ أحدیّت‌ چیزی‌ نبوده‌ است‌.

 تحقیقاً روز شادی‌ و مسرّت‌ اهل‌ بیت‌ است‌. زیرا روز کامیابی‌ و ظفر و قبولی‌ ورود در حریم‌ خدا و حرم‌ امن‌ و امان‌ اوست‌. روز عبور از جزئیّت‌ و دخول‌ در عالم‌ کلّیّت‌ است‌. روز پیروزی‌ و نجاح‌ است‌. روز وصول‌ به‌ مطلوب‌ غائی‌ و هدف‌ اصلی‌ است‌. روزی‌ است‌ که‌ گوشه‌ای‌ از آنرا اگر به‌ سالکان‌ و عاشقان‌ و شوریدگان‌ راه‌ خدا نشان‌ دهند، در تمام‌ عمر از فرط‌ شادی‌ مدهوش‌ میگردند و یکسره‌ تا قیامت‌ بر پا شود به‌ سجدة‌ شکر به‌ رو در می‌افتند.

 حضرت‌ آقای‌ حدّاد میفرمود: مردم‌ خبر ندارند، و چنان‌ محبّت‌ دنیا چشم‌ و گوششان‌ را بسته‌ که‌ بر آن‌ روز تأسّف‌ میخورند و همچون‌ زن‌ فرزند مرده‌ می‌نالند. مردم‌ نمیدانند که‌ همة‌ آنها فوز و نجاح‌ و معاملة‌ پر بها و ابتیاع‌ اشیاءِ نفیسه‌ و جواهر قیمتی‌ در برابر خَزَف‌ بوده‌ است‌. آن‌ کشتن‌ مرگ‌ نبود؛ عین‌ حیات‌ بود. انقطاع‌ و بریدگی‌ عمر نبود؛ حیات‌ سرمدی‌ بود.

 میفرمودند: شاعری‌ وارد بر مردم‌ حَلَب‌ گفت‌:

 گفت‌: آری‌، لیک‌ کو دور یزید             کِیْ بُد است‌ آن‌ غم‌، چه‌ دیر اینجا رسید

 چشم‌ کوران‌ آن‌ خسارت‌ را بدید                    گوش‌ کرّان‌ این‌ حکایت‌ را شنید

 در دهة‌ عاشورا حضرت‌ آقای‌ حدّاد بسیار گریه‌ میکردند، ولی‌ همه‌اش‌ گریة‌ شوق‌ بود. و بعضی‌ اوقات‌ از شدّت‌ وَجد و سرور، چنان‌ اشکهایشان‌ متوالی‌ و متواتر می‌آمد که‌ گوئی‌ ناودانی‌ است‌ که‌ آب‌ رحمت‌ باران‌ عشق‌ را بر روی‌ محاسن‌ شریفشان‌ میریزد

.

 

گفت‌: آری‌ لیک‌ کو دور یزید     کی‌ بُد است‌ آن‌ غم‌، چه‌ دیر اینجا رسید

 چشم‌ کوران‌ آن‌ خسارت‌ را بدید     گوش‌ کرّان‌ این‌ حکایت‌ را شنید

 خفته‌ بودستید تا اکنون‌ شما     تا کنون‌ جامه‌ دریدید از عزا

 پس‌ عزا بر خود کنید ای‌ خفتگان‌     زانکه‌ بد مرگیست‌ این‌ خواب‌ گران‌

 روح‌ سلطانی‌ ز زندانی‌ بِجَست‌     جامه‌ چون‌ درّیم‌ و چون‌ خائیم‌ دست‌

 چونکه‌ ایشان‌ خسرو دین‌ بوده‌اند     وقت‌ شادی‌ شد چو بگسستند بند

 سوی‌ شادَروان‌ دولت‌ تاختند     کُنده‌ و زنجیر را انداختند

 روز مُلْکَست‌ و گَهِ شاهنشهی‌     گر تو یک‌ ذرّه‌ از ایشان‌ آگهی‌

 ور نه‌ای‌ آگه‌ برو بر خود گری‌     زانکه‌ در انکار نقل‌ و محشری‌

 بر دل‌ و دین‌ خرابت‌ نوحه‌ کن‌     چون‌ نمی‌بیند جز این‌ خاک‌ کهن‌

 ور همی‌ بیند چرا نبود دلیر     پشت‌ دار و جان‌ سپار و چشم‌ سیر

 در رخت‌ کو از پی‌ دین‌ فرّخی‌     گر بدیدی‌ بَحر، کو کفّ سخیّ

 آنکه‌ جو دید آب‌ را نکْند دریغ‌     خاصه‌ آن‌ کو دید دریا را و میغ